۲۰۲۵ مقالات سال
کابوس بوقوع پیوست! حمله نظامی توسط اسرائیل
کابوس بوقوع پیوست!
حمله نظامی توسط اسرائیل
آذر ماجدی
۲۳ خرداد ۱۴۰۴
در نیمه شب جمعه اسرائیل به ایران حمله کرد. هنوز اخبار کاملا دقیقی در دست نیست. اما مسلم است که به تعدادی پایگاه در گوشه و کنار کشور، از جمله نطنز، نوژۀ همدان، تبریز و سردشت و همچنین به چندین محل مسکونی در تهران و کرمانشاه حمله شده است. تعداد دقیق کشته شدگان و میزان خرابی هنوز روشن نیست. صحبت از ده ها نفر کشته منجمله کودک در تهران است. طبق آخرین آمار رسمی تا این لحظه۱۲۱ نفر کشته شده اند.
ناتنیاهو با افتخار خبر موفقیت عملیات را اعلام کرد. رسانه های بستر اصلی در غرب می کوشند که اسرائیل را در این تجاوز آشکار توجیه کنند: تیتر اخبار حمله اسرائیل به تاسیسات هسته ای جمهوری اسلامی ایران است؛ تلاشی برای کاهش بعد تجاوزگری. این شیوه برخورد بیانگر نقش ژاندارمی اسرائیل است که گویی محق و مجاز است به هر کشوری که خواست و به هر دلیل و بهانه ای حمله کند؛ کشتار و ویران کند. بعلاوه، حمله به محلات مسکونی را نیز بعلت ترور فرماندهان نظامی توجیه و قابل قبول جلوه می دهند: "خسارات جانبی!" طی سی سال اخیر آمریکا و ناتو میلیون ها انسان را تحت عنوان خسارت جانبی کشتار کرده اند.
این حمله اکنون نزدیک به دو سال است که در افق بوده است. حمله به ایران را شاید بتوان آخرین مرحله در اجرای پروژه خاورمیانه جدید نامید که حداقل از سی سال گذشته بجلو رانده شده است. این جنگ اسرائیل نیست. این جنگ آمریکا و غرب است که اسرائیل بعنوان ژاندارم به پیش می برد. نباید اجازه دهیم که تحلیل ها و تبلیغات سیاسی سطحی ما را از دیدن حقیقت محروم کند. این جنگ اسرائیل با جمهوری اسلامی نیست. این حمله نظامی آمریکا و اسرائیل به مردم ایران است. اگر روایت را تغییر دهیم آنوقت عمق این جنایت هولناک و این فاجعه را بهتر درک می کنیم.
ایران موقعیت ویژه ای دارد. نفرت مردم از رژیم اسلامی بعضا موجب می شود که برخی حمله آمریکا و اسرائیل به ایران را یک امر خیر ببینند: بقول سیاستمداران خارجی "دریچه ای به بهبود". مساله اینجاست که جنگ و بمباران نه بهبود که یک سناریوی سیاه است. کشتار، بیخانمانی و استیصال به ارمغان می آورد. اما آمریکا دارد از این روایت دروغین بنفع پیشبرد سیاست های تجاوزگرانه و جنایت کارانه خویش بهره می جوید. اپوزیسیون راست فاشیست، ناسیونالیسم ایرانی و کرد به دستبوسی آمریکا و اسرائیل رفته اند و برای آغاز جنگ نذر کرده اند. اکنون دعایشان برآورده شد.
حمله نظامی به ایران باید قاطعانه محکوم شود. مبارزه ما علیه رژیم اسلامی از طریق یک جنبش انقلابی و رادیکال میسر می شود نه رژیم چنج. سرنگونی انقلابی پاسخ طبقه کارگر، مردم محروم و نیروهای چپ و آزادیخواه است. آیا هنوز کسی در دنیا پیدا می شود که نتیجه دخالت امپریالیسم آمریکا را در زندگی مردم نداند؟ آیا پس از اینهمه کودتا، رژیم چنج، جنگ و بمباران در سراسر جهان شکی درباره ماهیت و نتیجه دخالت آمریکا برای کسی باقی مانده است؟ در ایران طی صد سال گذشته 2 کودتا و یک رژیم چنج توسط بریتانیا و آمریکا انجام گرفته است. و هربار انسان های بیشماری جان دادند، شکنجه شدند؛ امیدهای بسیاری نقش بر آب شد؛ فقر و سرکوب با شدت بیشتر از پیش ادامه یافت. شرایط منطقه، از افغانستان و عراق تا لیبی و سوریه و فلسطین و لبنان، افق سیاهی که در برابر جامعه ایران قرار گرفته است را نشان می دهد.
باید جنگ را محکوم کرد و به سازماندهی توده ای پرداخت. باید بکوشیم مردم را در محل کار و زیست متشکل کنیم. در شرایط جنگی کمیته های همبستگی و همیاری دارای اهمیت بسیار است. ترس و استیصال و تنهایی انسان را به تسلیم و نفرت سوق می دهد. تقویت و تحکیم همبستگی میان مردم نقش مهمی در مقابله با این شرایط بازی می کند. این تشکلات توده ای در عین حال بهترین مکان برای تقویت آگاهی انقلابی و اتخاذ روش های مناسب برای سرنگونی رژیم اسلامی است. در این شرایط نقش رهبران عملی و فعالین سیاسی- انقلابی بسیار تعیین کننده است. اوضاع خطیر است. باید برای مقابله با آن مجهز شد.
هشتاد سال پس از جنگ جهانی دوم، فاشیسم در چنبرۀ قدرت
۸۰ سال پس از جنگ جهانی دوم
فاشیسم در چنبرۀ قدرت
۲۳ مه ۲۰۲۵
آذر ماجدی
در ۸ و ۹ مه امسال، هشتادمین سالگرد پایان جنگ جهانی دوم و شکست نازیها در دو مراسم مختلف، یکی در اوکراین با حضور سران کشورهای بریتانیا، فرانسه، آلمان و لهستان و دیگری در روسیه با حضور رهبران دولتهای ۳۰ کشور از جمله چین، گرامی داشته شد. ۸۰ سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، بار دیگر فاشیسم عریان غرب را در چنگال گرفته است. جنگ جهانی دوم نقطه عطفی در تاریخ جهان مدرن محسوب میشود. این جنگ، غیرانسانی بودن و وحشیگری ذاتی سرمایهداری را آشکار و مرگ و ویرانی وحشیانه ای بر جهان تحمیل کرد.
اکنون ۸۰ سال بعد، پس از یک سال و نیم نسلکشی، کشتار و قتل عام در فلسطین و خاورمیانه، چند سال تبلیغات جنگطلبانه، گسترش ناتو، سرمایهگذاری عظیم در تسلیحات، سرکوب شدید آزادیهای مدنی (1)، سانسور کامل رسانههای بستر اصلی و اقدامات شدید علیه رسانههای اجتماعی، سرکوب آزادی و حق اعتراض، شاهد همان وضعیت وحشتناک هستیم. فاشیسم سراسر غرب را فرا گرفته و تهدید جنگ جهانی دیگری بر ما سایه افکنده است. باورنکردنی است که چگونه تنها ۸۰ سال طول کشید تا این هیولا دوباره ظاهر شود.
جنگ جهانی دوم توسط یک قدرت اروپایی آغاز شد و منجر به مرگ و ویرانی غیرقابل تصوری گردید. حدود ۸۰ میلیون نفر در سراسر جهان جان خود را از دست دادند؛ ۷ میلیون آلمانی، ۷/۲ میلیون نفر از اروپای غربی و آمریکا، ۲۷ میلیون نفر از اتحاد جماهیر شوروی، ۲۰ میلیون نفر از چین و میلیونها نفر در آفریقا و آسیا. جنگ جهانی دوم به عنوان وحشیانهترین جنایت دوران مدرن (از سال ۱۵۰۰ تا به امروز) به ثبت رسیده، و این در حالیست که نسلکشیهای متعددی توسط کشورهای غربی در دوران استعمار انجام گرفته، بعلاوه بردهداری که یکی از تاریکترین فصول تاریخ بشری است.
جنگ جهانی دوم درست مانند جنگ اول، بر سر سلطه و قدرت جهانی بود. این جنگ برای تغییر و تکمیل نتایج جنگ جهانی اول که با هدف تقسیم مجدد جهان ایجاد شده بود، شکل گرفت. و جهان واقعاً تغییر کرد؛ برخی امپراتوریها سقوط کردند و برخی قدرت بیشتری به دست آوردند؛ کشورهای جدید ایجاد شد. با این حال، چیزی که هیچ کس انتظار آنرا نداشت، انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه بود که دینامیسم و مناسبات سیاسی را تغییر داد و مصاف بزرگی را برای قدرتهای جهانی ایجاد کرد. کمونیسم به بزرگترین تهدید برای سرمایهداری و امپریالیسم غربی بدل شد. لذا، فاشیسم در اروپا شروع به رشد کرد.
هیتلر و فاشیستها دو هدف را دنبال می کردند، شکست طبقه کارگر و جنبشهای کمونیستی که در آلمان و همچنین در اروپا قوی بودند و همچنین نابودی اتحاد جماهیر شوروی. بسیاری از فعالین کمونیست و کارگری به اردوگاههای کار اجباری فرستاده شدند، فاکتی که دیگر در مورد آن صحبت نمیشود. از زمان جنگ جهانی اول، زمانی که انقلاب روسیه جهان را به لرزه درآورد، فاشیسم در صحنه سیاسی اروپا بعنوان یک نیروی ضد کمونیستی به میدان آمد. ایتالیا زادگاه فاشیسم محسوب میشود، اما در آلمان بسیار قوی شد. رژیم سالازار در پرتغال و فرانکو در اسپانیا دو رژیم فاشیستی که رسما بیطرف بودند ولی با هیتلر همکاری میکردند. در فرانسه فاشیسم قدرت را بطور دوفاکتو در دست داشت و در اتریش، یونان، رومانی و یوگسلاوی بسیار قوی بود. حکومت بریتانیا اگرچه با هیتلروارد جنگ شد، از نظر ایدئولوژیک فاشیست بود. این گفتهی چرچیل آموزنده است:
در سال ۱۹۳۷، چرچیل در حمایت از اسکان یهودیان در فلسطین، اظهار داشت:
"من نمیپذیرم که... برای مثال، در حق سرخپوستان آمریکا یا سیاهپوستان استرالیا خطایی صورت گرفته است؛ من قبول نمی کنم که اشتباهی در حق این مردم صورت گرفته باشد وقتی یک نژاد قویتر، دنیا دیده تر، با ارزش تر و خردمند تر، جای آنها را گرفته است."
فاشیسم به جنگ رفت تا شوروی را شکست دهد، اما شکست سختی خورد. طبق تمام اسناد تاریخی، اتحاد جماهیر شوروی بدنبال از دست دادن حدود ۲۷ میلیون نفر از جمعیت خود، نقش اصلی را در شکست نازیها ایفا کرد. این "ارتش سرخ" بود که آشویتس را آزاد کرد. تصویر سربازان ارتش سرخ که پرچم سرخ را بر فراز ساختمان رایشتاگ در برلین برافراشتند، به یک تصویر و لحظۀ نمادین تاریخی بدل شده است. (2) طرح این مساله به معنای جانبداری نیست. بلکه بیان حقایق تاریخی و تلاشی برای درک و افشای نیات غرب در تحریف تاریخ است. شوروی یک دولت سوسیالیستی نبود. ادعا میکرد که سوسیالیستی است. اما سرمایهداری جهانی حتی نمیتوانست یک دولت سوسیالیستی جعلی را تحمل کند.
با این حال، امپریالیسم غرب با ایجاد یک روایت دروغین سعی در تغییر تاریخ داشته است. این روایت،آمریکا را به عنوان ناجی جهان از فاشیسم و کشوری که جنگ را پایان داد، به تصویر میکشد. آنها حتی سعی میکنند جنایت شنیع آمریکا که در پایان جنگ به عنوان نمایش قدرت یا آزمایش بمبهای هستهای هیروشیما و ناگازاکی را بمباران کرد، از تاریخ پاکسازی کنند. روایت ساخته و ارائه شده یک دنیای خیالی را ترسیم می کند که در آن دو قطب خیر و شرِّ در حال جنگ اند و البته غرب قطب خیر و روسیه نیروی شر است.
امپریالیسم غرب عملاً جنگ را به اتحاد جماهیر شوروی باخت و در نتیجه شوروی بزرگتر و قوی تر شد و بخشی از اروپا را تصرف کرد (کنفرانس یالتا تائیدی بر پیروزی شوروی است که بعنوان یکی از سه قدرت مهم جهان در کنفرانس بر سر تقسیم جهان تصمیم می گیرد.) در پاسخ به این موقعیت غیر قابل انتظار، آمریکا با همکاری غرب یک مسیر یا راهحل ایدئولوژیک-سیاسی بسیار هوشمندانه برای شکست شوروی و برقراری قدرت بلامنازع خویش انتخاب کرد: برافراشتن پرچم دموکراسی، حقوق بشر، آزادی فردی، خردگرایی و حقوق بینالملل؛ ایجاد یک دولت رفاه با دموکراسی در غرب به عنوان ویترین تبلیغاتی علیه شوروی و نابودی هرگونه جنبش سوسیالیستی در جهان تحت پرچم مبارزه برای دموکراسی. تلاش برای تحقق این هدف منجر به تهیه و تصویب دکترین ترومن (3) برای حکومت بر جهان و طرح مارشال (4) برای کمک به اروپا شد.
این تنها چند دهه دوام آورد. با فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد، دوران "شیرین" دموکراسی و حقوق بشر در غرب به پایان رسید.
مقایسه جهان امروز با ۸۰ سال پیش، نگاه عمیق مارکس به تاریخ بشر را به ذهن متبادر میکند؛ مارکس در "هجدهم برومر" نوشت: "تاریخ تکرار میشود، ابتدا به صورت تراژدی، سپس به صورت کمدی." این کمدی به یک نقطه پوچی رسیده است. دو سال پیش در ماه مه ۲۰۲۳، گروه هفت اجلاسی در هیروشیما برگزار کرد و جنایات جنگی روسیه را محکوم نمود، بدون اینکه حتی به بمبهای هستهای که آمریکا بر روی همان شهر پرتاب کرده بود، اشارهای کند!
این وقاحت طبقه حاکم را نشان میدهد که بدون هیچ پرده پوشی دروغ می گوید. می داند که بخش وسیعی از مردم دروغ هایش را می بینند، اما چه باک! دارای قدرت بلامنازع است. بی شرمانه روایت دروغ را تکرار می کند و می تازد. سوال اینست: هیات حاکمه تا کجا پیش خواهد رفت؟ و آیا مردم در مقابل این هجوم بپا خواهند خاست یا سکوت می کنند؟
ظهور فاشیسم در غرب واقعی است. روایت ایدئولوژیکی که توسط طبقه حاکم ترویج میشود در اساسً همان روایت دوره نازی هاست، فقط بازیگران را چرخانده اند. در طول تاریخ، روایت جنگ جهانی دوم عملا به کشتار یهودیان بدست نازی ها تقلیل یافته، از کشته شدن شش میلیون یهودی صحبت می شود و بیش از 70 میلیون کشته های دیگر به فراموشی سپرده شده اند و عوامل کلیدی در شکل گیری جنگ به حاشیه رانده شده است. اکنون یهودستیزی (در گفتمان بستر اصلی بجای این ترم آنتی سمیتیسم استفاده می شود) را به مخالفت با اسرائیل معنا کرده اند. با این شعبدهبازی، کار به جایی رسیده است که هر کسی که با اسرائیل مخالفت و آن را محکوم کند، یهودستیز و بنابراین مجرم مینامند. جرمانگاری مخالفت با اسرائیل و نسلکشی آن در فلسطین و جرمانگاری دفاع از مردم سرکوبشده و ستمدیده فلسطین، بهترین گواه ظهور و اقتدار فاشیسم است. آنچه حیرت برانگیز است، تبلیغ علنی و حتی رسمی یهودیت بعنوان یک سیستم ارزش و اخلاقی از طرف هیات حاکمه غرب است. اورسلا ون دیر لین رئیس کمیسیون اروپا اخیرا در پارلمان اروپا اعلام کرد: «اروپا ارزش های تلمود را ارج می گذارد.» تلمود یکی از کتاب های اصلی یهودیت است. (۵)
ناتو نیز هم از نظر اندازه و هم از نظر توانایی نظامی وسیعا گسترش یافته است. جنگافروزی به روایت رسمی بدل شده است و گامهای جسورانهتر و عملیتری برای نقض قوانین بینالمللی به منظور تحریک روسیه و چین برداشته میشود. اینها نشانههای نگرانکنندهای هستند.
غرب هرگز از جنگ افروزی در جهان دست نکشیده است. اگر چه خودغرب کم و بیش از جنگ در امان بوده، اما جنگها به لطف آمریکا، بریتانیا، فرانسه، اسرائیل و ناتو در سراسر جهان جربان داشته که به مرگ میلیون ها نفر و ویرانی بخش وسیعی از دنیا انجامیده است. (گفتیم "کم و بیش" چرا که در دهه ۹۰ میلادی ناتو جنگی گسترده علیه یوگسلاوی به راه انداخت که منجر به هزاران کشته و آواره شد. بلگراد در سال ۱۹۹۹ به مدت ۷۸ روز توسط ناتو بمباران شد). اما هنگامی که مفسرین و سخنگویان حکومتی از جنگ جهانی حزف می زنند منظور جنگ در اروپا، مانند جنگ جهانی دوم است.
آمریکا و غرب با بحرانهای عمیقی دست و پنجه نرم میکنند. بحران ماهیت ذاتی سرمایهداری است. دورهای است؛ و هر بار برای غلبه بر بحران، قویتر قویتر میشود و ثروت بیشتری را تحت کنترل خود متمرکز میکند و ضعیفتر حذف میشود. ماهیت آشفته بحران، اگر به اندازه کافی عمیق باشد، میتواند منجر به جنگ شود.
آمریکا در حالیکه سازمان ملل را به عنوان یک نهاد بینالمللی برای رسیدگی به مسائل جهانی ایجاد میکرد، کمپین وحشیانهای را برای تصرف جهان و سرکوب هر صدایی برای برابری، آزادی و پیشرفت آغاز کرد. در واقع، بمبهای هستهای که توسط ایالات متحده بر روی هیروشیما و ناگازاکی انداخته شد، پیش پردۀ آینده بود. آمریکا در طول جنگ سرد بیش از ۷۰ کودتا ترتیب داد و بخشی از دنیا از جمله ویتنام، کامبوج، کره جنوبی و لائوس را بمباران کرد. میلیونها نفر زیر بمبهای آمریکا، بر اثر قحطی و گرسنگی ناشی از جنگ و تحت حکومتهای نظامی تحت حمایت ایالات متحده کشته شدند.(۶)
سازمان ملل متحد به عنوان ابزاری در دست آمریکا و غرب برای حفظ ابر قدرتی خویش افشا شده است. سازمان ملل متحد چیزی جز یک نمایش برای سرگرم کردن و منحرف کردن اذهان نیست. نسلکشی در غزه و ناتوانی کامل سازمان ملل در ایجاد هرگونه تغییر، سقوط آن را تسریع کرد. با این حال، وقتی به تاریخ نگاه میکنیم، متوجه میشویم که سازمان ملل از همان ابتدا چیزی جز یک نمایش مضحک نبود. کورت والدهایم، دبیرکل سابق سازمان ملل متحد، یک افسر نظامی سابق نازی بود. او در طول جنگ جهانی دوم در ارتش آلمان، از جمله در یونان و یوگسلاوی، خدمت می کرد. (۷)
۸۰ سال پس از تأسیس، سازمان ملل متحد به یک شوخی رسوا و بیاعتبار در جهان بدل شده است. نسلکشی فلسطینیان، نقاب ریا و ظاهرسازی حقوق بشر، حقوق بینالملل و دموکراسی را درید . تمام تبلیغات در مورد دموکراسی، حقوق بشر، تمدن برتر مبتنی بر علم و انساندوستی، تکهتکه شده است.
ما مدارک و اسناد کافی برای افشای طبقه حاکم و نقشه اش برای نابودی جهان در تلاش برای مقابله با بحران سرمایهداری داریم. باید بیدار شویم. باید بسیج شویم. ما باید به یک جنبش عظیم برای آزادی و برابری و برای ایجاد یک دنیای عادلانه شکل دهیم. آینده بشریت در خطر است. از تاریخ بیاموزیم. فردا ممکن است خیلی دیر باشد.
زیر نویس ها:
1- پلیس بریتانیا یکی ازاعضای گروه موسیقی ایرلندی بنام "نی کپ" را بخاطر خواندن علیه اسرائیل و دادن شعار فلسطین باید آزاد شود در کنسرت، به جرم تروریسم تحت تعقیب قرار داده است.
۲- ارتش سرخ در 2 مه 1945 پرچم را بر فراز ساختمان رایشتاگ در برلین برافراشت و پایان نبرد برلین و پیروزی بر آلمان نازی را اعلام کرد. این تصویر نمادین که اغلب با عنوان "برافراشتن پرچم بر فراز رایشتاگ" از آن یاد میشود، نمادی شناخته شده از پیروزی شوروی در جنگ جهانی دوم است.
۳ - ترومن، که توسط هری اس. ترومن، رئیس جمهور ایالات متحده، در سال ۱۹۴۷ تهیه شد، آمریکا را متعهد به ارائه کمکهای سیاسی، نظامی و اقتصادی به کشورهایی کرد که در معرض تهدید کمونیسم بودند. هدف این دکترین مقابله با گسترش نفوذ شوروی و ایجاد سیاست مهار بود، که در آن آمریکا برای جلوگیری از گسترش کمونیسم تلاش میکرد. هدف دیگری که در این دکترین به طور آشکار به آن پرداخته نشده، تهدید ناسیونالیسم عرب است که دکترین آیزنهاور، که در سال ۱۹۵۷ اعلام شد، به طور آشکارتری به آن میپردازد. آیزنهاور به طور خصوصی اعتراف کرد که هدف واقعی این دکترین مبارزه با ناسیونالیسم عرب بوده است. آمریکا در زمان ترومن اولین کشوری بود که اسرائیل را به رسمیت شناخت. مستند شده است که زبیگنیو برژینسکی، مشاور سابق امنیت ملی ایالات متحده، در سال ۱۹۷۹ چین را برای حمایت از خمرهای سرخ تشویق میکرد: "من چینیها را تشویق کردم که از پل پوت حمایت کنند. پل پوت یک موجود نفرتانگیز بود. ما هرگز نمیتوانستیم از او حمایت کنیم، اما چین میتوانست." به گفته برژینسکی، آمریکا به طور نیمه علنی به "کمکهای چین و تایلند به خمرهای سرخ" چشمک زد. برژینسکی طراح تز "کمربند سبز" بود. ایجاد جنبش های اسلامی در برابر شوروی. رژیم چنج در ایران در سال 1357 نتیجه پیاده کردن این تز بود.
۴- طرح مارشال، برنامهای به رهبری آمریکا برای کمکهای اقتصادی به اروپای غربی پس از جنگ جهانی دوم بود که با هدف بازسازی اقتصادهای جنگزده و جلوگیری از گسترش کمونیسم، یک سیاست خارجی ایالات متحده بود که حمایت آمریکا را از کشورهایی که در برابر تجاوز یا براندازی کمونیستی مقاومت میکردند، تضمین میکرد.
۵- آنچه حیرت انگیز است سکوت کامل جنبش و سازمان های سکولاریست و فمینیست در قبال این گفته رسمی رئیس اروپای واحد است. آنهایی که مدام از اسلام می نالند، زن ستیزی و عقب ماندگی اسلام را محکوم می کنند، در قبال این دفاع صریح و رسمی از یهودیت هیچ نگفتند، حتی نسبت به دفاع از چنین ارزش های آشکارا زن ستیز و ارتجاعی ابراز نگرانی نیز نکردند. سکوتشان کر کننده است.
۶- کودتای ۱۹۵۳ در ایران، ترکیه ۱۹۶۰ و ۱۹۸۰، یونان ۱۹۶۷، جنگ کره ۱۹۵۰-۱۹۵۳ که به مرگ حداقل ۳ میلیون نفر انجامید، کودتای اندونزی ۲-۳ میلیون مرگ، نسلکشی در ویتنام و کامبوج، کودتاهای خونین در سراسر آمریکای لاتین؛ اینها برخی از جنایاتی است که آمریکا طی جنگ سرد تحت پرچم دفاع از دموکراسی مرتکب شده است.
۷- نازیهای بلندپایه بیشتری در مؤسسات غربی وجود داشتند، از جمله هانس اشپایدل: ژنرالی که در ورماخت خدمت کرد و بعداً فرمانده عالی نیروهای زمینی متفقین ناتو در اروپای مرکزی شد. آدولف هویزینگر: ژنرالی که در ورماخت خدمت کرد و بعداً رئیس ارتش آلمان غربی و رئیس کمیته نظامی ناتو شد. بسیاری دیگر توسط ناسا استخدام شدند.
امانوئل ماکرون از کوکائین تا سیلی
امانوئل ماکرون از کوکائین تا سیلی
آذر ماجدی
طی دو هفته امانوئل ماکرون بخاطر دو اسکاندال در راس اخبار قرار گرفت. همزمان با مراسم هشتادمین سالگرد پایان جنگ در اوکراین فیلم کوتاهی دنیا را شوکه کرد. فیلم در ۹ مه در قطاری به مقصد کیف از ماکرون همراه مرتز، صدر اعظم آلمان و استارمر نخست وزیر بریتانیا گرفته شده. در این فیلم دو چیز روی میز توجه ها را بخود جلب می کند: یک شئی کوچک سفید رنگ که بسیار شبیه یک کیسه پلاستیکی حاوی کوکائین است همراه با دو شی کوچک که شبیه قاشقک های مصرف کوکائین. ماکرون بناگاه چشمش به کیسه میافتد و آنرا سریع بر می دارد و در مچش پنهان می کند و بعد تند در جیبش می گذارد. مرتز نیز سریع قاشقک ها را پنهان می کند. کاخ الیزه، دفتر مرتس و رسانه های بستر اصلی، منجمله بی بی سی، آنرا اخبار جعلی و تئوری توطئه خواندند که روسیه پخش کرده است.
اگر واقعا آنطور که آنها ادعا می کنند این شئی سفید دستمال کلینکس بوده، چرا ماکرون باید با این عجله و هراس آنرا پنهان کند و بعد در جیبش بگذارد؟ ناسلامتی ایشان رئیس جمهور است. کلینکس مصرف شده مچاله شده چرا روی میز مانده و چرا او باید در جیب پنهانش کند؟ درباره قاشقک هاهم یک چیزی بهم بافتند. چندین ویدئو آنلاین موجود است که این صحنه را بزرگ کرده و هم قاشقک ها و هم کیسه پلاستیکی راکاملا نشان می دهد.
رسانه های بستر اصلی پر از دروغ است. یک کلام راست و یک ذره حقیقت از آنها نمی توان شنید. این رویداد یکبار دیگر دروغ و ریا و و قدرت بلامنازع حاکمان غرب را برملا می کند. کسی در دروغگویی، ریاکاری و قدر قدرتی دیکتاتوری های جهان شک ندارد. اما باید پذیرفت که بنای دموکراسی در غرب کاملا فرو ریخته است. چهره واقعی دموکراسی برملا شده است. در تمام این کشورها مصرف کوکائین جرم است و مجازات بالایی دارد. ظنز اینجاست که در ۲۹ آوریل، یعنی ده روز پیش از این اتفاق فرانسه قوانین مربوط به استفاده از کوکائین را حتی سفت وسخت تر کرد.
اسکاندال بعدی سیلی یا مشتی است که همسر ماکرون زمان پیاده شدن از هواپیما در ویتنام به صورت او می زند. برخی از ژورنالیست ها و مفسرین آنرا خشونت خانگی خواندند. ماکرون گفته داشتند با هم شوخی می کردند. «خدا داند!»
ماکرون که طی دو هفته با دو اسکاندال بزرگ با انعکاس جهانی روبرو شده در یک مصاحبه بشکلی عصبانی گفت: ویدیو ها چرت و پرت می گویند. سه تا ویدیو پخش شده: کلینکس گذاشتم تو جیب، می گویند کوکائین مصرف کردم؛ با رئیس جمهور ترکیه دست دادم، می گویند مشاجره کردیم؛ طبق معمول با زنم شوخی کردم می گویند دعوا کردیم.»
روشن است در برابر جنگ و کشتار و عروج فاشیسم، اینها اخباری پیش و پا افتاده بنظر می رسند. اما یادآوری آنها کمک می کند تا چهره واقعی دموکراسی، دروغ های حکومت و رسانه ها و شخصیت «رهبران» جهان را ببینیم و ماهیت شان را بهتر بشناسیم.
مسلمان کشی: تروریسم یا "جاذبۀ مرگ"!؟
مسلمان کشی: تروریسم یا "جاذبۀ مرگ"!؟
روز جمعه ۲۵ آوریل، یک مرد جوان مسلمان در حال نماز خواندن در مسجدی در یک شهر کوچک در جنوب فرانسه مورد حمله یک مرد فرانسوی قرار گرفت و بضرب بیش از 40 ضربه چاقو کشته شد. ابوبکر، قربانی، ۲۰ و چند سال بیشتر نداشت. زمانی که ابوبکر در حال تمیز کردن مسجد بود مهاجم وارد مسجد شد، با ابوبکر مختصر صحبت کرد و رفت. پس از مدت کوتاهی بازگشت و از ابوبکر تقاضا کرد که به او نماز خواندن بیاموزد. به ابوبکر گفت که به اسلام علاقمند است. ابوبکر مشغول نماز شد و زمانی که به سجده رفت، ضربات پی در پی چاقو بر بدنش فرود آمد. طبق دوربینهای امنیتی و فیلمی که در تلفن مهاجم وجود دارد، مهاجم در حالیکه به الله فحش می داد، حمله اش را آغاز کرد.
این جنایت چنان آشکارا ضد مسلمان بود که هیچ کس قادر به انکار آن نشد. این قتل توسط مقامات، از جمله مکرون و نخست وزیر فرانسه به عنوان یک حمله "نژادپرستانه" و "ضد مسلمان" محکوم شده است. نخست وزیر آنرا "اسلام هراسی" نامید. با این حال، هیچ کس در رسانهها یا دولت آن را تروریسم ننامید! فقط یک دقیقه چشمانتان را ببندید و شخصیتها را عوض کنید! اگر یک مرد مسلمان به یک اروپایی غیرمسلمان در حین نماز و دعا در کلیسا یا کنیسه چاقو بزند، همه چه فریادی سر میدهند؟ «تروریسم".
"شیفتۀ مرگ"!
شرایط به یک نقطۀ پوچی و کمیک – تراژیک رسیده است! این فرمولی است که همه با آن آشنا هستند: اگر مهاجم مسلمان باشد، تروریست است، اگر سفیدپوست یا غیرمسلمان باشد، از اختلال روانی رنج می برد. ما بارها و بارها این را دیدهایم. یکی از مضحک ترین و بی معناترین ملاحظات را از زبان عبدالکریم گرینی، دادستان عمومی شهر جنوبی آلیس می شنویم که به تلویزیون بی اف ام گفت: "انگیزۀ ضدمسلمان، سرنخ ارجح است" با این حال، در حال بررسی انگیزههای دیگری از جمله "شیفتگی با مرگ" هستیم! از این من درآوردی تر وجود ندارد. می خواهند بگویند از اختلال روانی در رنج است.
کمتر از یک سال پیش، یک مرد ۲۸ ساله افغانستانی به جمعیتی در آلمان حمله کرد و یک پلیس را کشت؛ فریادهای تروریسم و تروریستهای اسلامی در سراسر رسانهها پخش شد. جریانات دست راستی، از جمله ایرانی، ضدمسلمان یا "اکس مسلم" خواستار اعتراض گسترده برای خلاص شدن از شر تروریستهای اسلامگرا شدند، در واقع این فراخوان چیزی جز درخواست اخراج گسترده مسلمانان نیست، که نه تنها در دستور کار دولت آلمان، بلکه کل اروپا و آمریکا قرار دارد.
مدت کوتاهی پس از حادثه فوق، یک مسلمان سابق عملیات مشابهی انجام داد. ابتدا او را تروریست اسلامی نامیدند، اما پس از شناسایی به عنوان یک مسلمانِ ستیزِ اکس مسلم، روایت سریعا تغییر کرد: کاشف بعمل آمد که او از بیماری روانی در رنج بوده است.
در حادثه دیگری در آلمان، مهاجم یک آلمانی فاشیست بود که عملیاتش با دخالت شجاعانۀ یک مهاجر مسلمان مختل شد. این انسان جسور با تقبل خطر بالا مهاجم را تحت تعقیب قرار داد. در این اتفاق نیز هیچ اشارهای به تروریسم نشد. اگر شخصیت های این رویداد برعکس بودند، به این واقعه ساعتها پوشش تلویزیونی داده می شد و فراخوان برای اعتراضات ضد اسلامی گوش ها را کر می کرد. اما این رویداد سریعا دفن شد.
رویداد مشابهی در لندن: یک مرد جوان سفید پوست انگلیسی به یک مادر سفیدپوست و دخترش حمله کرد، یک مرد مهاجر جوان با پیشینه مسلمان جان خود را برای نجات مادر و دختر به خطر انداخت، این اتفاق مهم، بویژه در شرایطی که راسیسم ضد مسلمان بشدت افزایش یافته است، می بایست روزها مورد بحث قرار گیرد؛ اما خیر، تنها یک روز پوشش خبری کوتاه در برخی رسانه ها؛ هیچیک از سازمان ها و شخصیت های سکولار، فمینیست و ضد مسلمان که مداوما از خطر عروج اسلام و تروریسم اسلامی در اروپا و تهدید جانی و جنسی برای زنان در محیط های مسلمان حرف می زنند، یک اعلامیه یا پیام دو خطی نیز ندادند و از این مرد جوان شجاع قدردانی نکردند. همین حقیقت نشان می دهد که تبلیغات ضد مسلمان و ضد عرب روایت هیات حاکمه و رسانه های آنست.
و در آخر، کشتار جمعی در سوئد. یک مرد جوان سوئدی به یک مدرسه بزرگسالان که بسیاری از محصلین اش پناهنده و مهاجر از محیط های مسلمان هستند حمله کرد. هیچ اشارهای به تروریسم نشد، اختلال روانی به عنوان علت محتمل این تیراندازی جمعی که مهاجران با پیشینه مسلمان را هدف قرار داد و کشت، عنوان گردید.
اینها پنج حادثه خشونتآمیز سال گذشته در اروپا هستند که پوشش بینالمللی داشتند. حوادث مربوط به حملات راسیستی و ضد مسلمان بسیار زیاد است و طی دو سال اخیر افزایش چشمگیر یافته است. تبلیغات نژادپرستانه از رسانه ها پخش می شود. در دفاع از اسرائیل هر نوع مرزی درنوردیده شده است. تحقیر و شیطان سازی از فلسطینیها، اعراب، مسلمانان و هر کسی که به نظر میرسد متعلق به نژاد نسلکشی شده است، به امری عادی بدل شده است. هر کلمهای علیه اسرائیل به عنوان جرم یهودستیزی به شدت مجازات میشود، در حالی که غیرانسانی جلوه دادن مسلمانان یک اتفاق روزمره و عادی است. طبق روایت غالب و قانون جاری، اولی نژادپرستی در بالاترین شکل خود است و دومی، مسئلهای پیش پا افتاده که در حوزه آزادی بیان قابل قبول است.
گتوها و هولوکاست مسلمانان در راه است!
این اغراق یا ترس پراکنی نیست. این تهدید واقعی است. به نظر شما نژادپرستی نازیها علیه یهودیان (نه تنها یهودیان، بلکه کولیها نیز) چگونه به آن سطح وحشیانه رسید؟ روایتها و فضای سیاسی اکنون و زمانی که نازیها در آلمان به قدرت رسیدند، به طرز نگرانکنندهای مشابه اند. ما باید این هشدار را جدی بگیریم. این نتیجه منطقی تحلیل روند سیاسی امروز و ۸۰ سال پیش است.
با این حال، مسلمان ستیزان* مشغول ماموریتهای نفرتپراکنی خود هستند و سیرک احمقانه شان را اجراء میکنند. (*من از این عبارت استفاده میکنم زیرا اگر در این زمان وخیم و خطرناک، هنوز برخی از فعالان تحت پوشش آزادی بیان، نفرت علیه مسلمانان را گسترش میدهند، آنها را به ریشخند میگیرند، مادون انسان جلوه میدهند و دائماً آزار و اذیت و تحریک شان میکنند، این فعالان آگاهانه یا ناآگاهانه نفرت و خصومت را اشاعه میدهند و در زمین فاشیستها بازی میکنند.)
سال گذشته پس از حمله مرد افغانستانی و فراخوان نفرتپراکنی جناح راست و مسلمانان سابق برای اعتراض علیه "اسلامگرایان"، (بخوان! مسلمانان)، ما خواستار آرامش و تأمل و تعمق در مورد عواقب چنین فراخوانهایی بویژه در شرایط خطیر سیاسی کنونی با ظهور فاشیسم شدیم. به خطرات تبلیغات نفرتپراکنانه اشاره کردیم. هشدار دادیم که این بار مسلمانان قربانیان اصلی خواهند بود. ما شاهد کشتارهای دستهجمعی مسلمانان، گتوها و هولوکاست مسلمانان خواهیم بود. تمسخر و تبلیغات سیاسی راستگرایانه، واکنش آنها بوده است.
خبر خوب در این دوران غمانگیز و نگرانکننده این است که دو تظاهرات قابل توجه توسط چپگرایان فرانسه برای محکوم کردن نژادپرستی علیه مسلمانان و درخواست از دولت برای جدیتر گرفتن این جنایات سازماندهی شده است.
ما باید جنبش مترقی خود را علیه نژادپرستی و ظهور فاشیسم تقویت کنیم. همبستگی انقلابی و پیشرو نیروهای چپ، سوسیالیست، جنبش طبقه کارگر، افراد مترقی و آزادیخواه، و انسان های با وجدانی که برای عدالت مبارزه میکنند را در یک جنبش وسیع آزادیخواهانه متحد و همبسته سازیم. ما باید این هیولا را عقب برانیم. فردا ممکن است خیلی دیر باشد.
۲۹ آوریل ۲۰۲۵
پیام اوجالان "آش پتال" یا آغاز پایان مساله کرد؟
پیام اوجالان
"آش پتال" یا آغاز پایان مساله کرد؟
آذر ماجدی
چند هفته پیش وزیر امور خارجه ترکیه تهدید کرد که اگر پ ک ک و وای پی جی سوریه را ترک نکنند، حمله نظامی خواهد کرد. چیزی نگذشت که ابتدا شایعه پیشنهاد صلح اوجالان به ترکیه و درخواست زمین گذاشتن سلاح و انحلال پ ک ک و پس از چند روز در ۲۵ فوریه پیام اوجالان توسط رهبری پ ک ک پخش شد. رهبری حزب به ملاقات اوجالان در زندان رفت و با پیام او بیرون آمد. اوجالان از پ ک ک خواسته است که سلاح زمین بگذارد، خود را منحل کند و در دموکراسی در ترکیه سهیم شود. وی اعلام کرد که دوره تغییر کرده است. دوره "رئال سوسیالیسم" تمام شده است. این باید به پایان جنگ سرد اشاره داشته باشد!
پایان یک دوره یا "آش پتال"
این پیام، اعتراض گرایشی که شاید بتوان آنرا ناسیونالیسم چپ خواند، برانگیخت. آنها با متوسل شدن به مسائل حقوقی عملا این پیام را بی اعتبار خواندند، با این استدلال که زندانی این آزادی را ندارد که مستقلا تصمیم بگیرد، یکی از مسائل مهم سیاسی در ژئوپولتیک منطقه را با استدلال حقوقی عملا دور زده اند. از نظر آنها این حرکت یعنی آش پتال. یعنی پایان یک زندگی و یک حرفه. نابودی خویش را در این پیام می بینند.
این یک مساله حقوقی نیست. سیاسی است. رهبری پ ک ک در شرایط کنونی منطقه تصمیم گرفته یا مجبور شده است که مبارزه پیشمرگایتی را کنار بگذارد. تلاش کند که بعنوان بازیگر رسمی در سیاست منطقه پذیرفته شود و نقش بازی کند. نقش اوجالان صرفا زدن مُهر اعتبار به این پروژه است. همین و بس. این تصمیم اوجالان، بمعنای متکلم وحده نیست. این تصمیم رهبری پ ک ک است که اوجالان باجرا درآورده است. حتی به یک معنا باید گفت که تصمیم رهبری پ ک ک نیز نیست. تصمیم به آنها ابلاغ شده است. آمریکا بهمراه قدرت های درگیر به این تصمیم رسیده اند. پ ک ک نه تنها از قدرت خودمختار در اداره کردستان برخوردار نیست، از قدرت خودمختار در زمینه تصمیم گیری سازمانی نیز بی بهره است. مامور و معذور!
اما چرا این طرح ضرورت یافته است؟ همانگونه که در مباحث متعدد پیشین اشاره کردیم، خاورمیانه یک تغییر ماهوی را از سر می گذراند. بازیگران سابق یا تعویض می شوند یا در یک ظاهر جدید یا بهتر بگوئیم دکور جدید در صحنه حضور می یابند. اکنون یک سال و نیم است که نتانیاهو از "خاورمیانه جدید" سخن می گوید. سیاستمداران و رسانه های غرب با سکوت و یا کلام از این طرح پشتیانی می کنند.
نسل کشی و پاکسازی ملی در غزه و اکنون ساحل غربی باین منظور آغاز شد و هنوز ادامه دارد. آغاز اشغال لبنان، ویرانی و اشغال سوریه، حکومت جراحی شده داعش/القاعده در سوریه و تهدید ایران بخشی از پروژه خاورمیانه جدید است. عروج عربستان سعودی و شیخ نشین ها بعنوان یک مرکز مهم اقتصادی و سیاسی (یک نمونه از نقش جدید شیخ نشین ها در ژئو پولتیک منطقه، برگزاری اجلاس های سیاسی درباره سوریه، فلسطین و حتی اوکراین در دوحه و ریاض و قدرت نمایی های بن سلمان در رابطه با مسائل منطقه است.) تغییر شکل جنبش اسلامی، از گریم و جراحی داعش – القاعده در سوریه تا فلج کردن حزب الله و حماس و مدرنیزه کردن اسلام عربستان سعودی و شیخ نشین ها همگی عناصر این پروژه جدید و خاورمیانه جدید است. در خاورمیانه جدید مساله کرد نیز باید بازتعریف شود و شکل جدیدی بخود بگیرد.
مساله کرد پس از پایان جنگ جهانی اول و سقوط امپراطوری عثمانی با مشارکت بریتانیا و فرانسه شکل گرفت. عموما وقتی درباره مساله کرد صحبت می شود، به نقش دولت هایی که مستقیما ستم ملی را اعمال می کنند، ترکیه، عراق، ایران و سوریه اشاره می گردد، کمتر به نقش بانی ایجاد این مساله، بریتانیا و فرانسه اشاره می شود. بریتانیا و فرانسه پس از پیروزی در جنگ و شکست امپراطوری عثمانی "حق" تقسیم و تعیین مناسبات جدید در خاورمیانه را تصاحب کردند. اگر به تاریخ کولونیالیسم و نقش بریتانیا بطور نمونه، نگاه کنید، تکه تکه کردن منطقه بر حسب نژاد، مذهب، قوم و زبان در تمام گوشه ها روی داده است. هندوستان، پاکستان و بنگلادش یک نمونه تراژیک تاریخی است. مردم منتسب به کرد بعمد در چهار کشور تقسیم شدند.
مساله کرد یا ستم ملی به اشکال متفاوت در 4 کشور ترکیه، عراق، ایران و سوریه بروز یافته است. در اینجا قصد وارد شدن به تاریخ نیست. اما تعریف متنی که مساله کرد در آن بروز می یابد ضروری است. زیرا هر یک از کشورهای فوق شرایط متفاوتی داشته و موقعیت ناسیونالیسم کرد در آن متفاوت است.
عراق
در عراق از سال 1931 آموزش زبان کردی در مدارس آزاد شده است. پس از بمباران آمریکا و موتلفینش، کردستان عراق تحت حمایت آمریکا بعنوان اقلیم کردستان در سال 1992 شناخته شد و از خودمختاری برخوردار گردید. احزاب ناسیونالیست کرد، حزب دموکرات متعلق به خانواده بارزانی و اتحادیه میهنی وابسته به خانواده طالبانی حاکمان کردستان اند. این خودمختاری در سال 2005، پس از برانداختن رژیم صدام توسط آمریکا، رسمیت یافت. این واقعیت که جلال طالبانی از سال 2006 تا 2014 رئیس جمهور عراق بود، گواهی است بر تغییر جایگاه مساله کرد در معادلات ژئو پولتیک و به بازی گرفته شدن ناسیونالیسم کرد توسط آمریکا. با برقراری حکومت خودمختار که دارای پارلمان خود است و آموزش زبان کردی ستم ملی در اقلیم کردستان زدوده شده است. ستم های متعددی بر مردم کردستان تحمیل می شود اما ستم ملی جزء آنها نیست.
یکی از "فوائد" حکومت "کردی" در کردستان عراق، افشای کامل ماهیت ناسیونالیسم برای توده مردم است. فقر و سرکوبی که طی این سه دهه بر مردم کردستان عراق تحمیل شده است به مراتب بیش از زمان حاکمیت بعث عراق است. قتل های ناموسی تحت ناسیونالیسم کرد از زمان حاکمیت شوونیسم عرب بیشتر بوده است. سرکوب اعتراضات کارگران و معلمان و توده مردم یک گواه دیگر است. بعلاوه، دزدی و بچاپ بچاپ و فساد این احزاب تهوع آور است. دو حزب حاکم بر کردستان عراق به بهترین شکلی ماهیت ارتجاعی، سرکوبگر، دزد و فاسد ناسیونالیسم را افشاء کرده اند.
ترکیه
شاید بتوان گفت که مساله کرد در ترکیه بیشترین تنش را در منطقه ایجاد کرده است. جنگ پارتیزانی/ پیشمرگایتی از دهه 80 میلادی به ابتکار پ ک ک آغاز شد. تعداد بسیاری طی 4 دهه بطور مستقیم یا غیر مستقیم در اثر این جنگ، جان باخته اند. دولت شرایط خفقان و سرکوب را به بهانه این جنگ نه تنها در کردستان، بلکه درکل کشور تشدید کرده است. اختلاف میان کرد و ترک و گسترش سرکوب به بهانه مبارزه با تروریسم یک کارت برنده برای دولت ترکیه بوده است.
جنگ پیشمرگایتی مدتهاست که عبث بودن خود را به نمایش گذاشته است. این جنگ نه تنها موفق به کاهش ستم ملی نشده، بلکه زندگی مردم کردستان را با محدودیت و سرکوب بسیار بیشتری مواجه کرده است. پایکوبی مردم در میدان شهر دیار بکر پس از شنیدن پیام اوجلان شاهد خوبی بر این مدعا است. پایان جنگ مسلحانه ای که بعلت شرایط موجود حفظ ظاهری بیش نیست، بنفع مردم کردستان و کل ترکیه است. در صورت توافق و پایبندی دولت ترکیه، شرایط سیاسی آزاد تر، محدودیت های کمتر و شرایط زندگی و مبارزه سیاسی برای مردم تسهیل می شود. امکان مبارزه علیه دولت فاشیست حاکم بهتر مهیا می گردد. همبستگی طبقه کارگر کردستان و کل ترکیه یک شرط ضروری عقب نشاندن فاشیسم و استبداد در ترکیه و بهبود زندگی برای توده های مردم است.
فریاد زده می شود: پس مساله کرد چی؟ بستگی دارد که این سوال از کدام منباء نشات می گیرد؛ نقطه عزیمت و هدف کدامست؟ ناسیونالیسم خواهان سهیم شدن در قدرت است. قدرت کامل چه بهتر وگرنه بخشی از آن: فدرالیسم یا خودمختاری با درجات مختلف استقلال پاسخ ناسیونالیسم به مساله ملی است. و اعتراضات و نقدهایی که از طرف گرایش "چپ" ناسیونالیسم طرح می شود از سر همین سهم در قدرت است.
از نظر کمونیسم کارگری، انسانی ترین و دموکراتیک ترین شیوه، ارائه و ایجاد شرایطی است که مردم کردستان بتوانند در یک رای گیری آزاد نظر خود را مبنی بر جدایی یا زندگی در کنار هم با حقوق برابر اعلام کنند. اجرای نظر اکثریت آراء مساله ملی و ستم ملی را حل می کند.
"بعنوان یک اصل عمومی، حزب کمونیست کارگری خواهان زندگی مردم منتسب به ملیت های مختلف بعنوان شهروندان آزاد و متساوی الحقوق در چهارچوب های کشوری بزرگ است که سازماندهی صف های قدرتمند کارگری را در عرصه مبارزه طبقاتی تسهیل میکند. با این حال در مواردی که پیشینه ستم ملی و تخاصمات میان مردم منتسب به ملیت های مختلف همزیستی میان آنها را در چهارچوب های کشوری موجود دشوار و مشقت بار ساخته باشد، حزب کمونیست کارگری حق جدایی ملل تحت ستم و تشکیل دولت مستقل از طریق مراجعه مستقیم به آراء خود آن مردم را، به رسمیت می شناسد." (برنامه یک دنیای بهتر).
ناسیونالیسم کرد در ترکیه مجبور یا متقاعد شده است که باید خواست و آرزوی تشکیل دولت مستقل یا خودمختار را کنار بگذارد و از قدرت کشوری سهمی بگیرد. معاملات و مذاکرات بر سر امکانپذیر بودن این شراکت و میزان آن در جریان است. نتیجه این معاملات هر چه باشد تحول کیفی ناسیونالیسم کرد و لذا مساله کرد اجتناب ناپذیر است.
شرایط ژئو پولتیک منطقه تغییرات اساسی کرده است، نقش و قدرت جنبش های مختلف تغییرنموده است. آمریکا پس از جنگ سرد شکست و تسلیم ناسیونالیسم عرب را هدف گرفت و عملا با ویرانی کامل منطقه باین هدف رسید. جنبش اسلامی که توسط خود آمریکا ساخته شد در به شکست کشاندن ناسیونالیسم عرب نقش اساسی داشت. اکنون در شرایط جدید جنبش اسلامی نیز باید شکست خورده و تغییر دکوراسیون دهد. "مساله کرد" هم از نظر آنها بعنوان یکی از منابع ایجاد تنش، تخاصم و جنگ و گریز در منطقه، باید پایان یابد. پیام اوجالان حاصل این شرایط است.
آیا این پایان همچنان به معنای پایان ستم ملی است؟ نه لزوما. اما شرایط زندگی مردم کردستان را بهبود می بخشد و شرایط مناسب تری را برای رفع ستم ملی فراهم می آورد. جنبش ناسیونالیست نه تنها هیچگونه بهبود و پیشرفتی در زندگی مردم ایجاد نکرده بلکه زندگیشان را با معضلات جدی روبرو ساخته است. پایان تخاصم ملی شرایط را برای همبستگی سراسری میان طبقه کارگر و نیروهای چپ و آزادیخوه فراهم می کند و امر سازماندهی یک جنبش وسیع علیه حکومت سرکوب و استثمار فاشیستی حاکم را تسهیل می کند. اکنون این شرایط تا حدودی فراهم شده است. بسیار شکننده است. اما باید کوشید از آن بنفع مردم، بنفع برابری حقوق، بنفع عقب نشاندن فاشیسم حاکم در ترکیه و بنفع مبارزه با ستم ملی بهره جست.
آیا با انحلال پ ک ک و زمین گذاشتن سلاح، ستم ملی در ترکیه حل می شود؟ بلافاصله، قطعا نه. طی زمان بستگی به بالانس قدرت و اهداف و روش های سازمان های درگیر دارد. اما می توان امیدوار بود که شرایط زندگی مردم در عمل بهتر و مناسب تر خواهد شد. طرح مساله به شکل حل مساله کرد یا جنگ مسلحانه اشتباه است. در این چارچوب عملا با یک جنگ پایان ناپذیر بی حاصل روبرو خواهیم شد. عملا در چهارچوب ژئو پولتیک جهانی و منطقه، کردستان مستقل در معادلات نمی گنجد. بدون یک توافق میان قدرت های جهانی و منطقه چنین هدفی بمعنای آب در هاون کوبیدن است. باید تا آنجا که به مساله ستم ملی مربوط می شود بدنبال اصلاحات و ایجاد همبستگی طبقاتی و اجتماعی میان توده های مردم کردستان و کل ترکیه بود.
در ایران شرایط متفاوت است. ستم ملی به شدت و درجه ترکیه نیست. از نفرت ملی میان مردم کردستان و سایر نقاط ایران نمی توان سخن گفت. خیزش انقلابی دو سال پیش یکی از نمودهای زیبای همبستگی میان مردم کردستان و سراسر ایران بود. این خیزش بیانگر تضعیف قدرت جنبش ناسیونالیسم در کردستان است. ناسیونالیسم کرد طی سالهای اخیر افشاء شده است، یک فاکتور مهم در این روشنگری مشاهده عملکرد حکومت خودمختار در کردستان همسایه است که مورد افتخار و تحسین احزاب و سازمان های ناسیونالیست است.
احزاب ناسیونالیست راست از پیام اوجالان استقبال کرده اند ولی در رابطه با امکانپذیری آن محتاط برخورد نموده اند. خالد عزیزی، سخنگوی حزب دموکرات کردستان، این دستاورد را نتیجه قدرت گرفتن جنبش و مساله کرد ارزیابی می کند. عملا دارند می گویند که قدرت های جهانی و منطقه بالاخره ناسیونالیسم کرد را بعنوان یک شریک، هر چند کوچک، قدرت برسمیت شناخته اند. و آنها از این "دستاورد" شاد و مسرور اند.
خاورمیانۀ جدید این طرح را ایجاب می کند و دارند به اجراء می گذارند. باید منتظر واکنش ترکیه بود. زمین گذاشتن سلاح توسط پ ک ک عملا جریانات ناسیونالیست کرد در ایران را با یک تصمیم تعیین کننده درباره آینده خویش مواجه می سازد. درصورت "آش پتال" پ ک ک، احزاب ناسیونالیست ایرانی نیز مجبور به آش پتال می شوند. کیش اسلحه به یک نوستالژی ناسیونالیستی در قصه های کردی بدل خواهد شد. بطور واقعی جنگ پیشمرگایتی فقط صورت ظاهر است، مثل لوگو. با زمین گذاشتن اسلحه عمر این جنبش به پایان می رسد. بساط شان تعطیل می شود.
ناسیونالیسم کرد در سوریه
سوریه اکنون یکی از نقاط پیچیده معادله مساله کرد است. علیرغم عمق و شدت ستم ملی در سوریه تا پیش از 2011 پیش از خیزش توده ای و جنگ در سوریه جریانات ناسیونالیست در کردستان سوریه بروز خاصی نداشتند. با آغاز تلاش های آمریکا و غرب برای براندازی دولت اسد، دولت خودمختار در کردستان سوریه شکل گرفت. اخبار منتشره از منطقه، از شکل گیری یک جنبش دموکراتیک و شکل گیری قدرت مبتنی بر سازمان های توده ای، شرکت وسیع زنان و برقراری یک قانون دموکراتیک در روژوا گزارش می کردند. این اخبار امید بخش بود.
اما ظرف مدت کوتاهی خبر ائتلاف ناسیونالیسم کرد، نیروهای دموکراتیک سوریه (قسد) به رهبری مظلوم عبدی با آمریکا انتشار یافت. این حزب و نیروی مسلحش در خدمت آمریکا جنگیدند و برای دزدی نفت سوریه به آن کمک کرده اند. ناسیونالیسم کرد در سوریه به یمن همکاری با آمریکا و نیروهایی که برای رژیم چنج در سوریه می جنگیدند، توانست یک حکومت خودمختار تشکیل دهد. با سقوط اسد و به قدرت رسیدن داعش/القاعده موقعیت این حزب شکننده و مخاطره آمیز شده است. ترکیه به حملات نظامی خود ادامه می دهد و خواهان انحلال و خلع سلاح حکومت خود مختار است. "قسد" از آمریکا و اسرائیل تقاضای کمک و حمایت کرده است. در واکنش اولیه به پیام اوجالان مظلوم عبدی اعلام کرد که این پیام به آنها ربط ندارد. اما روز 11 مارس منتشر شد که این حزب با رهبر داعشی سوریه بر سر ادغام نیروی مسلح حزب در ارتش سوریه به توافق رسیده است.
ناسیونالیسم کرد نه خواست و نه توانایی مقاومت در برابر آمریکا، ناتو و اسرائیل را ندارد؛ حداکثر برای سهم خواهی بیشتر تلاش خواهد کرد. پول و قدرت تنها ملاحظات آنهاست.
شرایط هنوز شکننده تر و نامعلوم تر از آنست که بتوان در مورد واکنش دولت ترکیه نظر قطعی داد. اما یک چیز مسلم است. پ ک ک منحل و مبارزه مسلحانه بایگانی خواهد شد. ناسیونالیسم کرد سرنوشت خود را خواهد پذیرفت و در ژئوپولتیک جدید هضم می شود. باید کوشید جنبش چپ و کمونیسم و آزادیخواه را متشکل کرد و برای برابری کلیه شهروندان، آزادی کلیه زندانیان سیاسی و رفع ستم و محدودیت های متکی به ستم ملی مبارزه کرد.
شرایط تغییر کرده است. این تحولات بر جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی، جنبش چپ و کمونیست تاثیر می گذارد. باید بر همبستگی هر چه عمیق تر و اتحاد هر چه گسترده تر نیروهای آزادیخواه و پیشرو تاکید ورزید. این وحدت و همبستگی تنها امید مردم منطقه برای رسیدن به یک دنیای بهتر، آزادتر و برابر تر است. وحدت انسانی و طبقاتی باید جایگزین وحدت ملی و مذهبی شود.
تراژدی اوکراین: یک جنگ نیابتی، تاراج جانی و مالی
تراژدی اوکراین:
یک جنگ نیابتی، تاراج جانی و مالی
آذر ماجدی
در هفته های اخیر خبر مذاکره برای ختم جنگ اوکراین در صدر اخبار بود. ترامپ با اعلام خواست پایان جنگ و مذاکره با روسیه، در ابتدا موجب خشم دولت های غربی شد، رسانه های بستر اصلی به تکفیر او و این تصمیم پرداختند. مذاکره تلفنی ترامپ و پوتین اولین مرحله رسمی و جلسه میان وزرای امور خارجه آمریکا و روسیه بدون دخالت اوکراین در ریاض، عربستان سعودی، قدم دوم این پروسه بود. در سازمان ملل روز دوشنبه ۲۴ فوریه در سومین سالگرد جنگ، قطعنامه ای در محکومیت آن به رای مجمع عمومی سازمان ملل گذاشته شد که آمریکا و روسیه هر دو به آن رای منفی دادند، در حالیکه دولت های غربی رای شان مثبت بود. این یک رویداد تاریخی در حیات سازمان ملل محسوب می شود، آمریکا و روسیه در مقابل سایر کشورهای غربی.
پس از یکی دو هفته جنجال اولیه، بحران فی مابین ترامپ و اروپا فروکش کرد. یک هفته فشرده از اقدامات دیپلماتیک و بیانیه های تبلیغاتی، از جمله اجلاس سران کشورهای اروپایی در پاریس و سفر ماکرون و استارمر به واشنگتن را شاهد بودیم. ماکرون علیه تهدید روسیه برای اروپا داد سخن داد، از جمله تهدید منافع اروپا در آفریقا. تنش و هیاهوی اولیه تا حدودی خوابید. استارمر در کنفرانس مطبوعاتی در واشنگتن ترامپ را برای این ابتکار تحسین کرد و اعلام نمود که مساله امینت مهم است. ترامپ هم پذیرفت و گفت که فرانسه هم اعلام تمایل و آمادگی برای ارسال نیرو برای "حفظ صلح" کرده است. زلنسکی روز جمعه با اعلام نیت امضای قراردادی که طبق آن آمریکا و اوکراین مشترکا فلزات کمیاب اوکراین را استخراج و به فروش می رسانند، به واشنگتن سفر کرد. قرار بود که درباره صلح و آتش بس نیز به توافق برسند. اما این ملاقات آنطور که پیش بینی می شد و زلنسکی اعلام کرده بود پیش نرفت. در پایین به آن بازخواهیم گشت.
مفاد صلح کدامست؟ هنوز طرح پیشنهادی فاش نشده است. اما از اسنادی که درز یافته و همچنین بر مبنای سخنان ترامپ و وزیر دفاع آمریکا در اجلاس ناتو، مساله پیوستن اوکراین به ناتو، امری که مورد مناقشه روسیه با آمریکا و ناتو بوده و روسیه آنرا دلیل حمله به اوکراین اعلام کرده، منتفی است. این خواست اولیه و پایه ای روسیه است. بعلاوه روسیه به مرزهای پیش از ۲۰۱۴ باز نخواهد گشت. یعنی مناطقی که عمدتا روسی زبان هستند تحت کنترل روسیه باقی خواهند ماند. آمریکا نیز اعلام کرده که نیرو برای امنیت به اوکراین اعزام نخواهد کرد. طبق سندی که درز یافته آوریل آتش بس اعلام خواهد شد و جزئیات طرح تا ۹ مه تدوین می شود و ترامپ در فکر سازمان دادن یک کنفرانس بزرگ صلح است.
خبر آغاز پروسه صلح باعث خشم دولت های اروپایی شد و موجب شادی بخش وسیعی از مردم جهان که سه سال است شاهد یک جنگ خانمان برانداز و ویرانگر بدون هیچ آینده روشنی هستند. پیشنهاد مافیایی ترامپ به زلنسکی برای در اختیار گرفتن نیمی از فلزات کمیاب اوکراین به ارزش حدود ۱ تریلیون دلار، حیرت و اعتراض اولیه دولتمردان و رسانه های بستر اصلی راموجب شد. دولت های اروپایی ادعا کردند که کمک به اوکراین بلاعوض و در دفاع از استقلال و حاکمیت آنست، دفاع از خود در برابر خطر حمله روسیه و برای دفاع از دموکراسی و قس علیهذا است. اما یک هفته نگذشته بود که کاشف بعمل آمد اروپا به این منابع نظر دارد. کمیسر اروپای واحد برای استراتژی صنعتی، استفان سه ژورن روز دوشنبه 24 فوریه در مجمعی که بمنظور گرامیداشت سومین سالگرد جنگ در کیف گرد آمده بود، صریحا اعلام کرد که اروپا به این معادن فلزات کمیاب چشم داشت دارد. توماس راگنیه سخنگوی کمیسیون اروپا بلافاصله اعلام کرد که طرح جدیدی امضاء نشده، بلکه اروپا و اوکراین در سال ۲۰۲۱ قراردادی تحت عنوان "یادداشت تفاهم" امضاء کرده اند که طبق آن اروپا عملا حق استخراج از این معادن را دارد و فی الحال از آنها بهره برداری می کند. این اعتراف پیش از هر چیز ریاکاری ناتو و دولت های غربی در دفاع دروغین از اوکراین را برملا کرد. نه تنها اروپای واحد مشغول بهره برداری از این معادن است، در ماه مه ۲۰۲۳، یک سال پس از آغاز جنگ، بلاک راک، بزرگترین شرکت مدیریت دارایی در دنیا که آمریکایی است، کنترل ۴۷% اراضی کشاورزی اوکراین را طی قراردادی با زلنسکی در اختیار گرفته است. شرکت آمریکایی کرنل حدود 15 درصد از اراضی کشاورزی اوکراین را از سال ۲۰۱۱ در اختیار داشته و بزرگترین تولید کننده روغن آفتابگردان است.
هر چند که حقایق پشت تصمیم و تلاش ناتو برای جنگ افروزی و ساختن یک روایت دروغین "روسوفوب" برای میلیتاریزه کردن جامعه پس از سه سال تبلیغات جنگ افروزانه و دامن زدن به آتش جنگ و ممانعت از صلح برای بسیاری آشکار شده است، اما این از پرده بیرون افتادن حقایق پشت پرده، ماهیت تبلیغات و تلاش ناتو را هر چه بیشتر نمایان ساخت. یکبار دیگر نشان داده شد که تفاوت ترامپ با دیگر سیاستمداران و روسای دولت صرفا در شخصیت و نحوه برخورد اوست تا در سیاست و ایدئولوژی. ترامپ اهل دیپلماسی نیست. سر راست می رود سر موضوع. روش قلدر مابانه اش را پنهان نمی کند. این بخش قابل توجهی از دولتمردان را عصبانی می کند چون پته شان را روی آب می ریزد. تمام ژست های دیپلماتیک شان را نقش بر آب می کند. ما این رویکرد را چه در رابطه با غزه و چه اوکراین مشاهده کردیم. بعلاوه، درگیری های بسیاری طی 8 سال اخیر میان ترامپ و رهبری حزب دموکرات پیش آمده است و ترامپ با انگیزۀ یک انتقام شخصی نسبت به دولت بایدن برخورد می کند. (نمونه ای از این خشم انتقام جویانه را در کنفرانس مطبوعاتی ترامپ و زلنسکی در اووال آفیس در کاخ سفید روز جمعه ۲۸ فوریه شاهد بودیم. حمله شدید ترامپ به جو بایدن و پسرش هانتر بایدن که پرونده رشوه گیریش از مقامات اوکراین و دست داشتن در آزمایشگاه های زیستی اوکراین آشکار شد و جو بایدن قبل از پایان ریاست جمهوری هانتر را مورد عفو قرار داد.)
رسانه ها و سیاستمداران ابتدا تلاش ترامپ برای پایان جنگ اوکراین را محکوم کردند. برای مردم اوکراین اشک تمساح ریختند و خواهان جنگ تا پیروزی شدند. اما دیدیم که استارمر در ملاقات با ترامپ ابتکار او را تحسین کرد. سپس در واکنش به مجادله ترامپ و ونس با زلنسکی بخشی از دولت های اروپایی، از جمله کشورهای اسپانیا، بالتیک، سوئد، نروژ، فنلاند، هلند، لهستان، چک و اسلوواکیا حمایت خود را از زلنسکی و ادامه جنگ ابراز کردند. منتهی سه قدرت اصلی اروپا بریتانیا، فرانسه و ایتالیا هنوز واکنشی نشان نداده اند. استارمر نخست وزیر بریتانیا فراخوان یک کنفرانس برای روز یکشنبه ۲ مارس داده است. فضای حاکم بنظر آشفته و پریشان می رسد. از یک طرف هارت و پوت می کنند، از طرف دیگر سعی می کنند با ترامپ همراه شوند. اما تبلیغات ناتو هنوز بر طبل جنگ می کوبد. بنظر می رسد که هیات حاکمه در اروپا این سیاست ترامپ را توفیق اجباری قلمداد می کند. بورژوازی فرصت یافت تا بر طبل روسوفوبیا بکوبد، بر سیاست جنگ افروزانه بدمد و با ایجاد هراس از حمله روسیه فضای میلیتاریزه بر جامعه حاکم کند، بودجه نظامی را به قیمت کاهش وحشتناک حقوق رفاهی توده مردم سرسام آور افزایش دهد. فاشیسم چند قدم دیگر پیشروی داشته است.
نمی توان با قاطعیت از نیت واقعی دولت های ناتو صحبت کرد. بسیاری از مفسرین دست راستی از شکست اوکراین در جنگ صحبت می کنند. روسیه پیشروی بسیاری داشته و هنوز قدرت جنگیدن را چه از نظر انسانی و چه نظامی و مالی داراست. این مساله در مورد اوکراین صدق نمی کند. میلیاردها دلار صرف این جنگ شده، رقم دقیقی از کشته شده ها در دست نیست، حدود یک میلیون نفر تخمین زده می شود. اوکراین عملا با کمبود سرباز مواجه است. بنظر می رسد که جنگ ادامه پذیر نیست. ناتو پیش از این دخالت مستقیم تر در جنگ سخن می گفت. و عملا می بینیم که این دخالت دارد تحت عنوان "نیروی حفظ صلح" انجام می گیرد. آیا روسیه با این پیشنهاد موافقت می کند؟ گفته می شود، پوتین چنین خواستی را رد کرده است.
در این میان سوالات متعددی طرح می شود: آیا جنگ خاتمه می یابد؟ آیا صلح میان روسیه و اوکراین برقرار می شود؟ مناسبات آمریکا و روسیه چه شکلی بخود خواهد گرفت؟ آیا تنش میان آمریکا و اروپا تعمیق می شود؟ آیا موجودیت ناتو در خطر است؟ و بالاخره، در صورت شکست طرح صلح، آیا جنگ جهانی سوم اجتناب ناپذیر خواهد بود؟ اینها سوالاتی است که در فضا در گردش است.
بنظر می رسد که قطعنامه سازمان ملل نیز مثل روشن کردن چراغ های برج ایفل و یک دقیقه سکوت در پارلمان اروپای واحد تلاش های ظاهرسازانه است. بنظر می رسد که ختم جنگ نزدیک است. اما تا زمان امضای قرارداد نمی توان صد در صد مطمئن بود. در صورت خاتمه، این سوال پیش می آید که عمر این صلح یا آتش بس چه مدت خواهد بود؟ آیا این قرارداد نیز به سرنوشت موافقت نامه مینسک که در سال 2015 با وساطت فرانسه و آلمان به امضاء رسید، دچار نخواهد شد؟ آیا دنیا، روسیه یا اوکراین می توانند به کلمات و امضاء های این دولت ها اعتماد کنند. آیا این یک تنفس در جنگ خواهد بود تا ناتو برای جنگ افروزی بعدی آماده شود؟ اینها سوالات بازی است.
مطالبه غارتگرانۀ ترامپ یکی از نیت های دولت های غربی برای جنگ افروزی را صریح و روشن آشکار کرد. معمولا برنده در جنگ دست به غارتگری و اشغال می زند. اینجا "حامیان" طرف ضعیف در جنگ دارند ثروت اوکراین را به تاراج می برند. گفته می شود اوکراین حدود ۵ تا ۷ درصد مخازن فلزهای کمیاب دنیا را در اختیار دارد. بدنبال طلبکاری قلدر مابانه ترامپ، آشکار شد که غارت این فلزات بطور رسمی از سال ۲۰۲۱ توسط اروپا آغاز شده است و اکنون ترامپ می خواهد نیمی از این مخازن را در عوض بمب هایی که به اوکراین داده است به جیب بزند. یکی از مسائلی که در این زمینه مورد بحث و شکایت قرار دارد، حاکمیت روسیه به دونتسک و مینسک است که گویی دارای معادن ذغال سنگ و برخی از فلزات کمیاب است.
کنفرانس مطبوعاتی روز جمعه نشان داد که توافق کامل میان ترامپ و اوکراین، بخوان ناتو بدست نیامده است. زلنسکی یک عروسک خیمه شب بازی، مومی در دست ناتو است. همانگونه که در مارس ۲۰۲۲ ابتدا قرارداد صلح با روسیه را امضاء کرد و پس از سفر بروس جانسون به کیف در اعتراض به قرارداد، امضای خود را پس گرفت، اکنون نیز تا توافق کامل ناتو را نداشته باشد، مانور می دهد و بازی در می آورد. رلنسکی بازیگر حرفه ای است که تاکنون میلیون ها دلار به جیب زده است. برخی از مفسرین اعلام می کنند که این مجادله برنامه ریزی شده بوده است.
این روشن است که بدون آمریکا ناتو نخواهد توانست این جنگ را ادامه دهد. سفر ماکرون و استارمر و نخست وزیر لهستان به آمریکا تلاشی برای رسیدن به یک توافق مشترک است. ترامپ فعلا با پیشنهاد فرانسه و بریتانیا برای ارسال نیروی ناتو برای حفظ صلح اعلام موافقت کرده است. ترامپ در همین کنفرانس مطبوعاتی به زلنسکی گفت، در صورت عدم پایان جنگ با جنگ جهانی سوم روبرو خواهیم شد. احتمال صلح بالاست. جزئیات و دوام آن زیر سوال است. بنظر می رسد که ترامپ قصد دارد این کشمکش را متوقف کند و بر خاورمیانه تمرکز نماید. باحتمال قوی یک بند مورد مذاکره میان آمریکا و روسیه، بیطرفی روسیه در قبال حملۀ اسرائیل و آمریکا به ایران است.
در فضای بلبشوی حاکم تشخیص دقیق روندها پیچیده است. برقراری صلح، هر چند موقت در اوکراین، یا حرکت در سراشیب جنگ جهانی سوم دو راهی کنونی است. یک خاصیت جانبی مشاجره صلح در اوکراین حاشیه ای کردن اخبار دهشتناک فلسطین و منطقه است. درحالیکه چشمان بسوی اوکراین و روسیه و ترامپ چرخیده است. اسرائیل با وحشی گری بمب های آمریکایی را بر روی مردم منطقه، از غزه و لبنان تا سوریه می ریزد.
مارس ۲۰۲۵
! ربط مُد به سیاست رژیم چنج یا "انقلاب چهره ها"
! ربط مُد به سیاست رژیم چنج یا "انقلاب چهره ها"
چرا سرنوشت سیاست در ایران به روی جلد بزرگترین مجله مُد و زیبایی جهان، مجلۀ "اِل" عروج کرده است؟ چرا یک مجله مُد به دیکتاتوری و حقوق زندانیان سیاسی در ایران علاقمند شده است؟ اِل اولین مجله نیست. طی دو سه سال اخیر بارها شاهد بوده ایم که مجلات مختلف اروپایی و آمریکایی روی جلدشان را به عکس های مُدل مانندِ زنان معروف و نیمه معروف ایرانی مزین می کنند. هدف روشن است، دارند رهبر سازی و آلترناتیوسازی می کنند. سلبریتی سازی یا "چهره سازی" می کنند. برای چه هدفی؟ رژیم چنج. یک عکس و گزارش از اعتراضات کارگری، پرستاران، معلمان، درباره فقر بچشم نمی خورد. تمام مبارزات مردم برای رهایی از جمهوری اسلامی، از اختناق و فقر و سرکوب، تمام جنبش انقلابی مردم، جنبش آزادیخواهانه و عدالت طلبانه مردم نادیده گرفته شده است. قرار است زنان سلبریتی شیک و آلامُد و زیبا سمبل و شعار جنبش انقلابی مردم باشند. این در یک کلام ساده سناریو سازی برای رژیم چنج است. همانگونه که در سوریه تروریست شکم پاره کن و گردن زن را آرایش و عمل جراحی کردند و بعنوان رهبر تولرانت و مدرن می خواهند به مردم بیاندازند.
همزمان چاپ عکس مُدل مانند نرگس محمدی، با سابقۀ اصلاح طلبی حکومتی، بر روی مجلۀ ال، حزب موسوم به کمونیست کارگری که پیام رژیم چنج را شنیده است کوشید این سناریو و روایت را در یک زرورق سرخِ طلایی بپیچاند. این حزب در این کار ید طولایی دارد. همانگونه که مسیح علینژاد را با لنین مقایسه کرد، سناریوی سیاه را انقلاب در شرایط جنگی، مانند انقلاب اکتبر، خواند، دورۀ تدارک برای رژیم چنج را نیز دوره گذار می خواند که طی آن این حزب مودبانه حقوق آزادیخواهی و کارگری را یادآوری خواهد کرد. یک کشف جدید دیگر نیز اعلام می شود: دورۀ انقلاب های کلاسیک دیگر سر آمده و انقلاب "چهره" ها خصلت انقلاب های مدرن است. طبقۀ کارگر باید بداند که در دوره گذار کلاهش پس معرکه است.
این نسخۀ تسلیم به رژیم چنج است. تاریخ ایران تاریخ رژیم چنج بوده است. در قرن پیش، سه حکومتی که بر ایران حاکم شدند محصول کودتا و رژیم چنج امپریالیستی بوده اند. مردم نتایج رژیم چنج آمریکایی را با گوشت و پوست خود لمس کرده اند. نباید اجازه داد که استیصال به تسلیم به این سناریوی خونین و سیاه منجر شود. رژیم اسلامی ضعیف و ضربه پذیر شده است. باید به نیروی خود، با تشکلات متحد خود امر سرنگونی رژیم را بدست خود بگیریم. سرنگونی انقلابی پاسخ جنبش آزادیخواه، برابری طلب، کارگری، چپ و کمونیست است.
آتش بس در غزه آتش باران در کرانه باختری
آتش بس در غزه
آتش باران در کرانه باختری
آذر ماجدی
بالاخره در 19 ژانویه بعد از هیاهوهای رسانه ای و ژست های دیپلماتیک یک آتش بس 6 هفته ای که در ماه مه برای اولین بار طرح شده بود باجرا درآمد. از زمان اعلام توافق تا عملی شدن آن، اسرائیل ده ها فلسطینی را به قتل رساند و تعدادی منجمله کودک را دستگیر کرد. از روز عملی شدن آتش بس بخش وسیعی از کرانۀ باختری به آتش کشیده شده است. حملات به جنین که مدتی است در جریان بوده گسترش یافته، ده ها نفر کشته و دستگیر شده اند و اسرائیل برق بیمارستان را قطع کرده است. ستلرها به همراه ارتش وحشیانه به خانه های فلسطینی حمله می کنند و آنها را زنده یا مرده از خانه ها بیرون می کشند. اسرائیل این یورش را "دیوار آهنین"نامیده است؛ دیوار آهنین تزی است که جابوتینسکی یهودی صهیونیست روس در سال 1923 در مقاله ای با همین عنوان در رابطه با ساختن ستلمنت ها در فلسطین طرح و تبلیغ کرده است.
حکم آتش بس با استقبال و شادی روبرو شد. اما مردمی که به خانه های خود بازگشته اند با وحشتی بی نظیر مواجه شدند. پیدا کردن اسکلت های فامیل و همسایه که در منطقه پرت و پلا شده اند و مواجهه با این کابوس که در زیر خاک و سنگ اجساد بسیاری آرمیده است. شرایط غیر قابل تحمل است. زندگی درون چادرهای درهم تنیده، در میان ویرانی و و خرابی های بمب های خانمان برانداز. شش هفته وقت است تا این بخت برگشتگان را دوباره زیر بمب و آتش بگیرند.
آتش بس یا مرخصی؟
این بیشتر از آنکه یک آتش بس برای سامان دادن به زندگی بمب زده ها باشد، بنظر یک مرخصی کوتاه مدت برای ارتش اسرائیل در غزه است تا بتواند با تمرکز قتل و عام و پاکسازی در کرانه غربی و جنگ و ویرانی و اشغال اراضی بیشتر در سوریه و ویرانی در لبنان را به پیش ببرد. یک خاصیت دیگر آتش بس، هیاهوی تبلیغاتی در رسانه های بستر اصلی و توسط دولتمردان غرب است تا توجه ها از جنایت بی وقفه اسرائیل منحرف شود. این حتی حکم آرامش قبل از طوفان را نیز ندارد، خود طوفان است.
مساله اینجاست که بازگشت ساکنین غزه عملا غیر ممکن است. ارزیابی می شود که حتی اگر سرمایه لازم اختصاس داده شود و هیچگونه کارشکنی از سوی اسرائیل نباشد، بازسازی غزه 15 سال بطول می انجامد. این مردم بخت برگشته طی این 15 سال کجا زندگی خواهند کرد؟ در چادر، پیش بینی می شود. این چادر ها کجا برافراشته خواهد شد؟ هنوز آشکار نشده است. دولت ترامپ از اعزام فلسطینی ها به اندونزی سخن می گوید. تاکنون دولت اندونزی اعلام بی اطلاعی کرده است. ترامپ اعلام کرده که فکر نمی کند آتش بس برقرار بماند. سپس اشاره کرده است که: "غزه یک ناحیه خارق العاده زیبا در کنار دریا است... کارهای بسیاری می توان در آن انجام داد…. قابل زیست نیست. باید بشکل دیگری توسعه یابد.“
چند روز پس از اعلام آتش بس، داماد ترامپ، جرارد کوشنر سرمایه گذاری خود در شرکت مالی اسرائیلی معاملات املاک ستلمنت ها را دو برابر نمود و ترامپ تحریم ستلمنت ها را لغو کرد. طی سال اخیر تعداد زیادی جلسات معاملات ملکی در آمریکا و کانادا، در سنوگاگ های یهودی تشکیل شده که اراضی اشغالی را به فروش گذاشته است.
غزه از دست رفته است. غزه نیز مثل تمام اسرائیل اشغال و پاکسازی شد. کرانه باختری نیز دارد پاکسازی می شود و ستلرها یکی پس از دیگری خانه های فلسطینی ها را اشغال می کنند. در هفته های اخیر حکومت خود گردان کرانه باختری عملا در خدمت اسرائیل وحشیانه به سرکوب هرگونه مقاومت علیه اسرائیل دست زده است. سرکوب و اخراج فلسطینی های ساکن اورشلیم نیز وسیعا گسترش یافته است. (350 هزار فلسطینی در اورشلیم زندگی می کنند.)
باید پذیرفت که پروژه خاورمیانۀ جدید که سالهاست در حال پیشروی است دارد به مراحل نهایی نزدیک می شود. غزه، کرانه باختری و سوریه کاملا ویران شده اند. بخش وسیعی از لبنان نابود شده است. آمریکا در حال ساختن یک "سفارت خانه"در لبنان است که عملا یک زندان بزرگ با سیاهچال های زیر زمینی برای اسارت و شکنجه است؛ 40 هکتار مساحت این سفارت سیاهچالی است. آمریکا همیشه دولت دوفاکتو در لبنان بوده است. اکنون دیگر رو و جلوی چشم همگان است.
ماسک ها را کنار زده اند!
طی این نسل کشی سیاست ها یا ایدوئولوژی ها تغییر اساسی نکرده؛ اگر به تاریخ ۳۰ سال اخیر بنگرید، هم نظری و هم جهتی حاکم بر هیات حاکمه آمریکا و غرب را بروشنی مشاهده می کنید. نظم نوین را اعلام کردند، سوت آغاز را جمهوریخواهان زدند و بترتیب قدم به قدم آنرا پیاده کرده اند. آنچهاتفاق افتاده کنار زده شدن ریا و پرده پوشی است. رک و صریح نیات شان را اعلام می کنند. آنچه ما 15 ماه است هر روز مشاهده می کنیم، پدیدۀ جدیدی نیست، سیاست این حزب در مقابل حزب رقیب نیست. این سیاست و پروژه سیاسی هیات حاکمه آمریکا و غرب است که از دهه های پیش برنامه ریزی شده و رفته رفته عملی شده است.
زمانیکه جرج بوش پدر ناقوس "نظم نوین"پلید جهانی را به صدا درآورد، این آینده را نوید می داد. اکنون به یک نقطه زمانی بسیار خطیر و تعیین کننده رسیده ایم. بورژوازی، هیات حاکمه، ماسک ها را کنار زده و با اعتماد به نفس بالایی روایت و گفتارهای فاشیستی خود را بیان می کند. سلام فاشیستی ایلان ماسک یک نمونه از این اعتماد به نفس عنان گسیخته است. اشتباه نیست. پیام روشن عروج فاشیسم در غرب است.
دیوارهای سرکوب و اسارت بلند تر می شود. آزادی های سیاسی و اجتماعی با سرعتی باور نکردنی جارو می شود. ناقوس جنگ و ویرانی در شیپورها دمیده می شود. تا ویرانی کامل منطقه و پاکسازی آن بمب ها متوقف نخواهد شد. چهره منطقه کاملا تغییر کرده است. "خاورمیانه جدید"بر روی اجساد میلیون ها انسان، کودک و سالمند ساخته خواهد شد. حتی خوش باور ترین ها به این حقیقت تلخ باور آورده اند. در این شرایط خطیر و تاریخ ساز سازمانیابی یک جنبش عظیم عدالت طلبانه و آزادیخواهانه برای عقب نشاندن فاشیسم و نیروی سرکوب امر مبرم روز است.
24 ژانویه ۲۰۲۵
تروریسم یا روان پریشی؟ روایت های دست ساز حمله به مهاجرین در سوئد
تروریسم یا روان پریشی؟ روایت های دست ساز
حمله به مهاجرین در سوئد
آذر ماجدی
روز سه شنبه ۴ فوریه در یک تیراندازی در مدرسه ای برای بزرگسالان در شهر اوربرو 10 نفر کشته و تعدادی مجروح شدند. تعداد قابل توجهی از محصلین این آموزشگاه مهاجرینی هستند که برای آموزش سوئدی یا حرفه های مختلف به این مدرسه می روند. پلیس سریعا انگیزۀ "ایدئولوژیک" را منتفی اعلام کرد. اعلام شده که ضارب از نوجوانی از بیماری روانی رنج می برده و باین ترتیب این جنایت را امری شخصی – روانی توصیف می کنند. در واقع دارند انگیزه و چرایی چنین رویداد تراژیکی را ماستمالی می کنند.
اولا، فیلمی از ضارب موجود است که در آن شعار می دهد: "اروپا را ترک کنید!" همین شعار کافیست تا انگیزه را حداقل راسیسم خواند. بعلاوه، لازم نیست روانپزشک باشید تا درک کنید که هر فردی که تفنگ بر می دارد و به یک جمعیت شلیک می کند، با هر انگیزۀ فرموله شده یا نشده، از بیماری و اختلال روانی رنج می برد، لذا پاسخ بیماری روانی، پاسخی از سر باز کن است. چرا این بیمار روانی به یک گروه پناهنده و مهاجر از خاورمیانه که با اسلام تداعی می شود حمله می کند؟ نفرت از پناهنده، از مسلمان، از عرب، از سیاه پوست و آفریقایی یعنی یک راسیسم عمیق روایتی است که بر مغز این روان پریش حاکم شده است. و این روایت را هیات حاکمه در جامعه رایج و شایع کرده است.
ایجاد جدایی، نفرت و تخاصم در جامعه یک روش دائمی و شناخته شدۀ بورژوازی است. در شرایط بحرانی این روش گسترده تر و شدیدتر می شود. و این شرایطی است که ما اکنون در دنیا و در غرب با آن مواجهیم. رشد سریع السیر فاشیسم در غرب حیرت انگیز است. احزاب دست راستی و حتی رسما فاشیست در اروپا بقدرت می رسند. سرکوب و سانسور بیداد می کند. فقر و تنگدستی بشدت گسترش یافته است. دولت ها علنا و با وقاحت از کوچ اجباری صدها هزار انسان به برده گاه های خود ساخته در آفریقا حرف می زنند. ظاهرسازی های "بشردوستانه" و احترام به دموکراسی کاملا کنار گذاشته شده است.
در این شرایط است که ما شاهد گسترش عملیات تهاجمی به تجمع انسان ها هستیم. این رویداد دردناک و ترسناک دو مساله را طرح می کند: 1- ریشۀ رشد چنین وقایعی و 2- چرایی شیوه برخورد متفاوت پلیس، دولت و رسانه ها به این جنایات.
رشد فاشیسم، تشدید نفرت و تخاصم
هر زمان که تبلیغات راسیستی و دست راستی اوج می گیرد، جنایات کور و بر مبنای تنفر و تحریکات راسیستی نیز گسترش می یابد. تحریکات علیه پناهندگان و مهاجرین، بویژه از خاورمیانه، آفریقا و مسلمان نسب در تمام اروپا، منجمله سوئد، بشدت گسترش یافته است. در سالهای اخیر جامعه سوئد بشدت به راست گرویده است. سال پیش به ناتو پیوست و یکی از نیروهای فعال تحریک جنگ ناتو با روسیه بشمار می رود. دولت هم اکنون در دست ائتلاف دست راستی – فاشیستی است.
چنین حملات و جنایاتی ابتدا به ساکن اتفاق نمی افتند. ایجاد ترس و نفرت در جامعه، ایجاد تقابل های ساختگی میان بخش های مختلف بر حسب نژاد، مذهب و ملیت روشی است که هیات حاکمه با ساختن روایات دروغین و از طریق رسانه ها به آن متوسل می شود. تبلیغات تحریک آمیز و خصمانه نسبت به پناهندگان و مهاجرین و نسبت به مسلمانان سالهاست که در سوئد و اروپا رو به رشد است. شیطان سازی از مردم مسلمان، بویژه مردان و مردم آفریقایی و عرب ابعادی نفرت انگیز یافته است.
یک راه مقابله با این فضا زیر سوال بردن و افشای این تبلیغات است. بطور نمونه هنگام تحرکات راسیستی – فاشیستی در انگلستان ما شاهد تظاهرات گسترده علیه راسیسم و در حمایت از پناهندگان بودیم. پروژه اعزام اجباری پناهندگان به رواندا توسط بریتانیا آغاز و پیگیری شد. اما تلاشهای متعدد دولت برای عملی کردن آن بعلت تظاهرات و پیکت های وسیع بی نتیجه ماند. حالا دولت آلمان تصمیم گرفته از تسهیلات اسارت پناهندگان در رواندا سود جوید. حساسیت و هشیاری به این شرایط حائز اهمیت بسیار است.
ضارب مسلمان و غیر مسلمان
هر زمان که متخاصم مسلمان یا مسلمان نسب است، بلافاصله و بدون هیچ تحقیق و بررسی، عملیات تروریستی و ضارب تروریست خوانده می شود. پلیس این چنین اظهار نظر می کند، رسانه ها این چنین گزارش و تبلیغ می کنند و مردم این چنین توصیف می کنند. اگر ضارب سیاه پوست باشد، عملیات را به "گَنگ" ها مربوط می کنند (باندهای قاچاق مواد مخدر) اگر غیر مسلمان و سفید پوست باشد عملیات را عملیاتی فردی و با انگیزه های روان پریشی اعلام می کنند. لازم نیست خیلی دقیق و عمیق شویم. فقط به چند عملیات اخیر نگاهی بیاندازیم.
در مورد اخیر پلیس اعلام کرده که این حمله فردی بوده و به تروریسم و گَنگ مربوط نیست. چگونه پلیس که اعلام می کند هنوز مشغول تحقیق است و دلایل و انگیزه ها را نمی داند به این سرعت به چنین نتیجه گیری قاطعی رسیده است که تروریسم و گَنگ را حذف کرده و انگیزه را کاملا شخصی خوانده است؟ بخاطر بیاوریم که در ماه های اخیر دو حمله فردی به گروهی از مردم در آلمان رخ داد. در مورد اول یک مرد جوان افغانستانی مسبب این رویداد شناخته شد. بلافاصله همه از رسانه ها تا مسئولین، منجمله جریانات چپ ایرانی این فرد را تروریست و عملیات را تروریستی خواندند. هنوز هیچکس هیچ تحقیقی در مورد انگیزه این فرد و ارتباط او با یک جریان تروریست اسلامی انجام نداده است. بی محابا فریاد تروریسم اسلامی به هوا رفت و فراخوان یک جنگ علیه تروریسم اسلامی، بخوان علیه مسلمانان، صادر شد.
چند ماه بعد یک عملیات دیگر در آلمان، این بار توسط یک مهاجر اهل عربستان سعودی انجام گرفت. فریاد تروریسم بلند نشده خاموش شد. چرا؟ این فرد یک اکس مسلم سرشناس و به اعتراف خود از مسلمانان متنفر بوده است. به فاصلۀ کوتاهی تروریسم به "روان پریش" تغییر نام یافت و صفحات در مورد مشکلات روانی او و اینکه اکس مسلم دروغین بوده به نگارش درآمد.
هر سال چندین حمله مسلح "فردی" در مدارس آمریکا اتفاق می افتد. صدها نفر کشته می شوند. "روان پریش"، ”تروما" و "پی تی اس دی" احکامی است که برای این جنایتکاران صادر می شود و رسانه ها و دولتمردان ماجرا را به فراموشی می سپارند.
اولا، اینگونه دسته بندی کردن جرائم جنایی بسیار تبعیض آمیز است و امکان هرگونه عدالت بیطرفانه را از مجرم سلب می کند. پلیس، دولت و رسانه ها با زدن مُهر تروریست بر پیشانی ضارب، حکم را پیش از محاکمه صادر می کنند. ثانیا، چنین روشی با ایجاد ترس موهوم علیه بخشی از مردم، خشونت های راسیستی و کور را تشدید می کند.
اگر بنا باشد که تروما و پی تی اس دی ریشه و دلیل اینهمه جنایت "سفید پوستان" باشد که باحتمال زیاد می تواند چنین باشد، چرا حرکت مشابه از طرف یک افغانستانی، عراقی، سوری، لیبیایی، فلسطینی و سودانی که تمام زندگیشان، به یمن بمب ها و جنایات آمریکا، اسرائیل و ناتو با سخت ترین و دردناک ترین تروماها عجین بوده است، حکم "روان پریشی" یا تروما نمی گیرد؟ راسیسم هدفمند، تعصب، تبعیض آشکار علیه مردم معین، پاسخ این سوال است.
اسلام آنچنان چشمان را کور کرده است که هر گونه منطق، انصاف، عدالت، و قضاوت فارغ از تعصب و تبعیض به کناری نهاده شده است. کلمه اسلام و مسلمان بلافاصله زنگ خطر تروریسم را در مغزهای تروما زدۀ ضد اسلامیون بصدا در می آورد. امپریالیسم آمریکا طی سی سال اخیر با آغاز ویرانی کامل خاورمیانه و اعلام "نظم نوین جهانی" و معرفی "اسلام" بعنوان دشمن اصلی تمدن غرب، موفق شد، یک روایت کاملا دروغ را بر دنیا حاکم کند. میلیون ها نفر را به صرف اعتقاد به یک مذهب معین یا تعلق به جامعه ای که آن مذهب در آن اکثریت دارد، شیطان سازی کند. طی سی سال یک تصویر سیاه و شیطانی از این مردم به دنیا مخابره شده است. درست است گروه های تروریست اسلامی دست به جنایات وحشیانه ای زده اند، اما این گروه ها دست ساز و مخلوق آمریکا و اسرائیل و غرب اند. القاعده، داعش و حماس هر سه از سازمان سیا، موساد و ام آی 6 بیرون آمده اند. جمهوری اسلامی طی یک رژیم چنج بر انقلاب مردم ایران تحمیل و سوار شد. همانگونه که اکنون رهبر قبلی داعش – القاعده با تغییر دکوراسیون به رئیس جمهور سوریه بدل شده است.
یک راه مقابله با این جنایات و تخاصمات، آگاهگری و روشنگری و مقابله سازمانیافته با راسیسم و عروج فاشیسم است. باید کوشید روایت های دروغین و تحریک آمیز حاکم را افشاء و طرد نمود. در شرایط خطیری قرار داریم. هر یک از این رویدادها، کوچک و بزرگ، هشداری است نسبت به یک آینده تاریک و سیاه؛ این زنگ خطر ها را باید جدی گرفت. تلاش برای ساختن یک سدّ محکم در برابر فاشیسم و ارتجاع راست که از هر سو به جامعه حمله می کند، باید به یک اولویت نیروهای چپ و کمونیست و جریانات پیشرو و آزادیخواه بدل شود. دفاع فعال از حقوق انسانی پناهندگان باید به یک امر مهم مبارزاتی بدل شود. دنیای غرب اکنون مانند برده به پناهندگان برخورد می کند. این دون شان انسانیت است. فاشیسم روی این امر سرمایه گذاری می کند. باید عقبش نشاند.